اکنون برای زمستان جان می دهم
آخر عزیز دلم
تو خودت را
در لباس های زمستانی ات دیده ای ؟!
توحید هجرتی
نگارا وقٖت آن آمد که یکـدم ز آن من باشی
دلم بی تو به جان آمد بیا تا جان من باشی
عراقى
بـا من،
هزار نوبت اگر دشمنی کنی
ای دوست !
همچنان
دلِ من
مهربان توست.
سعدی
رفتم
بنوشم
اشک خود را
باز
مردم شکستند
استکانم را
علیرضا آذر
دوستان من كجا هستند؟
روزهاشان پرتقالي باد!
سهراب سپهري
درباره این سایت